سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

یه کشتی داشت رو دریا می‌رفت، ناخدای کشتی یهو از دور کشتی دزدای دریایی رو دید. سریع به خدمه‌اش گفت: برای نبرد آماده بشین، ضمناً اون پیراهن قرمز من رو هم بیارین. خلاصه پیراهنه رو تنش کرد و درگیری شروع شد و دزدای دریایی شکست خوردن !
 
کشتی همینطوری راهشو ادامه می‌داد که دوباره رسیدن به یه سری دزد دریایی دیگه! باز دوباره ناخدا گفت واسه جنگ آماده بشینو اون پیراهن قرمز منم بیارین تنم کنم!! خلاصه، زدن دخل این یکی دزدا رو هم آوردنو باز به راهشون ادامه دادن.
 
یکی از ملوانا که کنجکاو شده بود از ناخدا پرسید: ناخدا، چرا هر دفعه که جنگ می‌شه پیراهن قرمزتو می‌پوشی؟ ناخدا می‌گه: خوب برای اینکه توی نبرد وقتی زخمی می‌شم، پیراهن قرمزم نمی‌ذاره خدمه زخمای منو خونریزیمو ببینن در نتیجه روحیه‌شون حفظ می‌شه و جنگ رو می‌بریم.
 خلاصه، همینطوری که داشتن می‌رفتن، یهو 10 تا کشتی خیلی بزرگ دزدای دریایی رو که کلی توپ و تفنگ و موشکو تیر کمونو اکلیل سرنج و از این چیزا داشتن می‌بینن. ناخداهه که می‌بینه این دفعه کار یه کم مشکله، داد می‌زنه: خدمه سریع برای نبرد آماده بشین ضمنا پیراهن قرمز منو با شلوار قهوه‌ایم بیارین!!    =)) rolling on the floor=)) rolling on the floor=)) rolling on the floor=)) rolling on the floor=)) rolling on the floor=)) rolling on the floor=)) rolling on the floor=)) rolling on the floor=)) rolling on the floor=)) rolling on the floor=)) rolling on the floor


تاریخ : چهارشنبه 91/3/24 | 1:29 عصر | نویسنده : joddy | نظر
 
 
اوس اصغر به دخترش شبنم، گفت، بنشین که صحبتی دارم
شاکی ام ، دلخورم ، پکر شده ام
چون که امروز با خبر شده ام
که تو در کوچه ای همین اطراف
با جوانی جُلنبر و الاف
سخت سرگرم گفت و گو بودی
چه شنیدی از او ؟ چه فرمودی؟
رفته بالا فشارم ای گاگول
سکته کرده ام مطابق معمول
ای پدر سوخته ، بدم الان
پدرت را درآورد مامان
میروی "داف" میشوی حالا؟
فکر کردی که من هویجم ، ها؟
بزنم توی پوز تو همچین
که بیاید فکت به کُل پایین؟
دخترم جامعه خطرناک است
بچه ای تو ، مخت هنوز آک است
آن پدر سوخته چه می نالید؟
بر سرت داشت شیره می مالید؟
بست لابد برای تو خالی
وای از این عشقهای پوشالی
شبنم آنگاه بعد از این صحبت
گفت بابا خیالتان راحت
من فقط فحش بار او کردم
ناسزاها نثار او کردم
پیش اهل محل به او گفتم
به تو هم می شود که گفت آدم؟
بچه در راهه ، پس کجاهایی؟
خواستگاری چرا نمی آیی؟
تا که اوس اصغر این سخن بشنید
کُل فکش به سمت چپ پیچید
کله اش روی شانه اش ول شد
سکته اش مثل این که کامل شد


تاریخ : شنبه 91/3/20 | 4:31 عصر | نویسنده : joddy | نظر


  • paper | قیمت ارز بازار آزاد | رپورتاژ آگهی ارزان
  • فروش بک لینک | فروش آگهی رپورتاژ