ميگذرد روزي اين شبهاي دلتنگي ،
ميگذرد روزي اين فاصله و دوري، ميگذرد روزهاي بي قراري و انتظار ،
ميرسد همان روزي که به خاطرش گذرانديم فصلها را بي بهار ،
و از ترس اينکه بهم نرسيم شب تا صبح را اشک ميريختيم