سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ســــــــــــــــــلام علکم دوستای گلم..

امروز بعد از مدت ها پیدام شد و تا امتحانای ترم بعد سرتون آوارم و شما مجبورین منو تحمل کنین هی هی هی

حالتون؟ احوالتون؟ من امروز مهربون شدم می بینین؟ یه متنیه از خودم نوشتم توش آرایه ی ادبی زیاد داره موقع امتحان زبان با دیدن برف ها یهو به ذهنم رسید گفتم بذارمش اینجا تا شما بگین من نویسنده ی خوبی میشم یا نه؟

این شما و این آن روز برفی در کلاس:

 آها راستی یه چیزی بگم بهم نخندینا!

کلاس تاریک بود همه جارا سکوت فراگرفته بود هرکسی به نقطه ای خیره بود یکی به ورقه ی امتحان،یکی در حال تکاپو برای تقلب و دیگری به دیوارها...

من هم سخت مشغول نوشتن بودم چنان غرق نوشتن بودم که متوجه هیچی نبودم.وقتی به خودم آمدم که ورقه تمام شده بود برای بیرون آمدن از آن جو عمیق نوشتنم سرم را به طرفی دیگر برگرداندم چشمم از پنجره های زنگ زده ی کلاس به حیاط افتاد؛ وای !برف سفیدی میبارید آسمان پاره شده بود! برف های بزرگ با سرعت نه چندان زیاد به طرف زمین میدویدند انگار در میانشان مسابقه گذاشته بودند که هر کدام زودتر به زمین برسد برنده است !

برای چند لحظه دلم خواست کاش برف بودم یک برف به اندازه ی خودم آن وقت چون بزرگ بودم زودتر از هر برفی به زمین میرسیدم و برنده میشدم

 اَاَاَاَاَاَه چرا آنجا ایستاد؟معلم بود جلوی پنجره ایستاد!رشته ی افکارم پاره شد.به ورقه نگاه کردم. به کلاس، به بچه ها... یکی از بچه ها که پشت سرم نشسته از وقتی ورقه را گرفته مدام مرا صدا میزند دلم میخواهد به او تقلب بدهم ولی نمیشود.

 راستی نمیدانم چرا این معلم.....اصلا نه همه ی معلم ها وقتی می آیند کلاس زل میزنند به من!!!!!!از معلم دوست داشتنی ریاضی گرفته تامعلم زبان و ادبیات و حتی پرورشی........

زمان متوقف شده!زمان صفر را نشان میدهد به ساعتم نگاه میکنم...ودوباره به پنجره...دیگر معلم آنجا نیست رفته آنطرف تر یکی از بچه ها دست دوست خودش را گرفته و روی برف ها سر میروند واز ته دل می خندند واییییییییییییی دوباره معلم آمد جلوی پنجره آخه خانم جان قربان قد وبالایت جا بهتر ازآنجا پیدا نکردی؟؟؟؟مرسی معلم عزیزم کنار کشید جلوی من ایستاده به ورقه ام نگاه میکند دستم را از روی ورقه برمیدارم تا بهتر نگاه کند تا اگر اشتباهی دارم بگوید. بله سوال آخر در ریدینگ ها ی زبان انگلیسی...خودم هم شک داشتم. درستش کردم

اِ اِ اِ اِ چرا من بیخودی توی کلاس نشستم؟چرا نمیروم بیرون تا به دوستان سفید و زیبایم سر بزنم ؟ورقه ام را میدهم

-خانوم اجازه میدین یه لحظه برم بیرون؟

_باشه برو ولی زود برگردی ها!

_چشم خانوم

...

و برف ها.............................

آمدم کلاس برف کمترو کمتر میشد دوستان مهربانم منتظر من بودند میدانستند اگر قبل از ملاقاتمان بروند از دستشان دلگیر میشوم

خداحافظ دوستان گلم باز هم مرا قابل بدانید...

خوب این هم متن من اگه اشکالی چیزی دارم بگید آخه من تازه اول راهم

بای بای



تاریخ : سه شنبه 90/10/13 | 6:17 عصر | نویسنده : joddy | نظر


  • paper | قیمت ارز بازار آزاد | رپورتاژ آگهی ارزان
  • فروش بک لینک | فروش آگهی رپورتاژ