سفارش تبلیغ
صبا ویژن


من سرم توی کار خودم بود ...


بعد یه روز یه نفر رو دیدم ...



اون این شکلی بود !



بعد این طوری شد!!!



ما اوقات خوبی با هم داشتیم ..



من یه کادو مثل این بهش دادم



وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم!



ما تقریبا همه شب ها ، با هم گفت و گو می کردیم ..





و این وضع من توی اداره بود ..



وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می کردند ..




و من اینجوری بهشون جواب می دادم ..




اما روز والنتاین ، اون یگ گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه..




و من اینجوری بودم ...




بعدش اینجوری شدم ...






احساس من اینجوری بود ..



بعد اینجوری شدم ...



بله .. آخرش به این حال و روز افتادم ...




پدر عاشقی بسوزه !



تاریخ : شنبه 92/5/5 | 2:24 عصر | نویسنده : joddy | نظر


  • paper | قیمت ارز بازار آزاد | رپورتاژ آگهی ارزان
  • فروش بک لینک | فروش آگهی رپورتاژ